داستان زیبای «گوسفند صدقه‌ای»
نوشته شده توسط : webomomi120

 



سرگرمی،سایت سرگرمی

داستان زیبای «گوسفند صدقه‌ای»

 

مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می‌آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند. گوسفند از دست مرد جدا شد و فرار کرد. مرد شروع کرد به دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد. عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می‌ایستاد و منتظر می‌ماند تا کسی غذا و صدقه‌ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه‌ها هم به آن عادت کرده بودند.

هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد. ناگهان همسایشان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده؛ زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه‌ات را قبول کند.

او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده، مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت: خدا قبول می‌کند. ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده، گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم.

مرد گوسفند را برد و سوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند، فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد. پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است.

 

منبع: asriran.com





:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستانک , داستان خواندنی , داستان گوسفند , عید قربان ,
:: بازدید از این مطلب : 301
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 دی 1396 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: